یادش به خیر سحرهای ماه رمضان که خوابم می آمد و صدای دعای سحر و برخورد قاشق و بشقاب، وسوسه ام می کرد از سفره ی سحر عقب نمانَم. چشم های خواب آلودم را تا نیمه وا می کردم و می دیدم کل خانواده در سکوتی نجیبانه، دارند از زمان کوتاه باقی مانده تا اذان صبح، نهایت استفاده را می کنند و این من بودم که از قافله عقب بودم دلسا
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت